جدول جو
جدول جو

معنی پیش فروش - جستجوی لغت در جدول جو

پیش فروش
فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن بهاستدن پیش از تحویل مال یا غله، آنکه قبل از موعد مقرر و تهیه شدن جنس بها ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
پیش فروش
((فُ))
فروختن مال یا غله قبل از مهیا شدن، دریافت پول پیش از تحویل مال یا غله
تصویری از پیش فروش
تصویر پیش فروش
فرهنگ فارسی معین
پیش فروش
فروختن کالایی که هنوز حاضر و موجود نیست و فروشنده پولی می گیرد که بعد آن را تحویل بدهد
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش فروشی
تصویر پیش فروشی
عمل پیش فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه فروش
تصویر پیه فروش
آنکه پیه بفروش رساند
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه ای بشکل مکعب مستطیل که ارابه چی با درشکه چی بر آن نشیند و ارابه یا درشکه را براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست فروش
تصویر پست فروش
آنکه پست می فروشد آرد فروش سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاز فروش
تصویر پیاز فروش
آنکه پیاز فروشد بصال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر فروش
تصویر شیر فروش
کسی که شغلش فروختن شیر است لبنیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرش فروش
تصویر فرش فروش
بوبفروش آنکه انواع فرش و قالی فروشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فروش کردن
تصویر پیش فروش کردن
فروختن قبل از مهیا شدن مال یا غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فروش شدن
تصویر پیش فروش شدن
فروختن پیش از مهیا شدن و حاضر آمدن جنس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
انگاره
فرهنگ واژه فارسی سره
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از می فروش
تصویر می فروش
باده فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
آنکه می فروشد باده فروش: هرگز بیمن عاطفت پیر می فروش ساغرتهی نشد زمی صاف روشنم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ فروش
تصویر یخ فروش
کسی که یخ می فروشد فروشنده یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فرض
تصویر پیش فرض
Preconception, Presupposition
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Forwardness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
предвзятость , предположение
دیکشنری فارسی به روسی
напористость
دیکشنری فارسی به روسی
Vorurteil, Vorausannahme
دیکشنری فارسی به آلمانی
упередження , припущення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
uprzedzenie, założenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
先入之见 , 假设
دیکشنری فارسی به چینی
preconceito, pressuposição
دیکشنری فارسی به پرتغالی
preconcetto, presupposizione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی